یوسف بخشی از حقوقش را صرف کمک به نیازمندان می کردمااز این مسئله اطلاعی نداشتیم.نمی دانستیم به چه کسانی کمک مالی می کند.یک بار از پدرش خواست که کولر اضافی که در منزل داشتیمبه نیازمندبدهد،مدتی گذشت اما خبری از بردن کئلر نشدوتا اینکه از یوسف… بیشتر »

صبح که راه افتادند،منطقه بدجوری زیر آتش بود.مصطفی گاهی دفترچه اش را باز می کردوچیزی می نوشت.هوای خردادماه گرمای مطبوعی داشت.ماشین به سرعت در حرکت بود.مصطفی نگاهی به بیرون انداخت.بعدانگارکه متوجه چیزی شده باشد،با نگاهش برگشت وچیزی را دنبال کرد. نگه دار!… بیشتر »

محسن که می خواست به چهره ی آرایش کرده وبدحجاب پرستار نگاه نکند،رویش راکردآن طرف وقیچی را پرت کردطرف پرستار…دستم راکه پانسمان کرد،باقیافه ای سرخ از عصبانیت ،اتاق را ترک کردورفت.رفتم دم بخش پرستاری که رویش را کردآن طرف.هرطوری بود،از اوعذرخواهی… بیشتر »

در روزگاری که جامعه ی بی هویت غرب، از نبود اسطوره های واقعی رنج می برد، وبرای مخاطبان خود آرنولد و بت من ومرد عنکبوتی وصدها قهرمان های پوشالی می سازد، ما قهرمانان واقعی داریم که می توانند برای همه ی جوامع انسانی الگوی واقعی باشند. در روزگاری که آمریکا… بیشتر »

مردانی که گرچه در کربلا نبودند، اما نگذاشتندکربلای دمشق اتفاق بیفتد وزینب (ع) دوباره به اسارت دشمن درآید. این روزها که کشورهای سلفی کشته های تکفیری خود را که یا در حال سربریدن بی گناهان بودند،یا در حال تجاوز به نوامیس مردم،با افتخار شهید اعلام کرده وآن… بیشتر »